چند لحظه صبر كنيد ... |
|
کرونا ساخت کجاست؟
چند لحظه صبر كنيد ... |
|
14 آذر 1402 |
فیلمسازی که در حال حاضر در لیست سیاه قرار گرفته و ممنوع کار شده و ابعاد مختلف زندگیاش همگی دست به دست هم دادهاند تا دوره تاریک زندگیاش را رقم بزنند. کارگردانی که در حال حاضر برای بقای خودش تلاش میکند و دست به ساخت تیزرهای تبلیغاتی زده است.
فیلمسازی که در حال حاضر در لیست سیاه قرار گرفته و ممنوع کار شده و ابعاد مختلف زندگیاش همگی دست به دست هم دادهاند تا دوره تاریک زندگیاش را رقم بزنند. کارگردانی که در حال حاضر برای بقای خودش تلاش میکند و دست به ساخت تیزرهای تبلیغاتی زده است.
خوک روایتگر داستانی است که در نگاه اول شاید ساده به نظر برسد و تکلیفش با خودش معلوم باشد. داستان فیلم حول محور کارگردانی به نام حسن کسمایی (با بازی فوق العاده حسن معجونی) میچرخد. فیلمسازی که در حال حاضر در لیست سیاه قرار گرفته و ممنوع کار شده و ابعاد مختلف زندگیاش همگی دست به دست هم دادهاند تا دوره تاریک زندگیاش را رقم بزنند. کارگردانی که در حال حاضر برای بقای خودش تلاش میکند و دست به ساخت تیزرهای تبلیغاتی زده است. در همین حین قاتلی سریالی در شهر دست به کشتن هنرمندان و کارگردانان مشهور میزند. سر تمامی مقتولین از بدن جدا شده و واژه «خوک» بر پیشانی آنها نقش بسته است. در این بین حسن از این وضعیت رضایتی ندارد و بزرگترین سوال زندگیاش در حال حاضر این است که «چرا قاتل به سراغ او نمیآید؟» سوالی که شاید منشاء اصلیاش میزان بالای اعتماد به نفس و خودشیفتگی حسن باشد. او کاملا برای خود این حقیقت را جا انداخته که بهترین است و اگر قاتل کوچکترین اولویت و ارزشی برای کار خود قائل بود قطعا تا کنون به سراغش آمده بود. داستان کلی ساده است و شاید در نگاه اول به طرز صریحی به مخاطبان بگوید که قرار است با چه چیزی طرف باشند: یک داستان جنایی که با طنز آمیخته شده است. اما اجازه دهید در همین ابتدا یکی از مهمترین ارکان فیلم را روشن کنیم؛ خوک قرار نیست به تمام سوالات شما پاسخ دهد و اگر انتظار دارید تا در پایان تمام پرونده داستانی برایتان گشوده شود و جواب سوالهایتان را به سادگی هر چه تمامتر دریافت کنید، سخت ناامید خواهید شد! و همین مسئله شاید بزرگترین و مهمترین دلیلی باشد برای آن دسته از افرادی که فیلم را «بی سر و ته» خطاب میکنند. برای اینکه خوک به تجربهای تازه در زندگی هنری و سینمایی شما بدل شود، حتما به این نکته مهم توجه داشته باشید که خوک را نباید ساده انگاشت و فیلم برای اثبات قدرتش نگاه ثانویه و عمیقتر مخاطب را میطلبد. مسائل بیان شده، پیچش خاصی به داستان فیلم میبخشند و به لطف گستردگیاش سبب شدهاند تا در طی فیلم به بخشها و جنبههای زیادی پرداخته شود. از سویی دیگر، به لطف وجود همین مسائل و بخشهای فراگیر و چند جانبه، خوک به فیلمی بدل شده که ژانرهای گوناگون را در خود گنجانده است. خوک یک فیلم طنز سیاه اجتماعی است که حالهای جنایی و جنون آمیز اطرافش را فرا گرفته است؛ درون مایه عاشقانه دارد و از المانهای فرا واقعیت (سورئالیستی) هم بیبهره نیست! شاید همین یک جمله در وصف پیچش و گستردگی خوک کافی باشد. در نتیجه برای اینکه چنین فیلمی درک شود و بتواند تمام پتانسیل خود را در ذهن مخاطب آشکار کند، لازم است تا تک تک ابعاد آن درک شود و سپس به حاصل جمعی یکپارچه که «خوک» نام گرفته نگاه کرد و آن را سنجید.
یکی از مفاهیم مهم و اولیه فیلم، بحث عشق و حسادت است. حسن کسمایی زنش را دوست دارد و از طرفی عاشق شیوا مهاجر هم است. رابطهای که همسر حسن مشکلی با آن ندارد و آنها در مورد این قضیه با یکدیگر کنار آمدهاند. مشکل اینجا است که شیوا به دلیل ممنوعیت کار کردن حسن، به کارگردان دیگری پیوسته و قصد کار کردن با او را دارد. همین مسئله حسادت حسن و خشم او را بیرون میکشد. خشم و حسادتی که در بخشهایی از فیلم کاملا مشهود است. مسئله عشق در فیلم خوک به قدری اهمیت دارد که کارگردان در یکی از بخشهای فیلم با یک بیت شعر آن را برای ما یادآور میشود. حسن کسمایی در حال رانندگی است و بازتاب یک تابلوی نئون را در شیشه خودرو او میبینیم. مصرع «مرا عاشق چنان باید.» مشاهده میشود که به این بیت از مولوی بازمیگردد:
حسن کسمایی دیوانهوار شیوا را دوست دارد و برای حفظ وی از هیچ کاری دریغ نمیکند. اما فیلم در زمینه عشق پای خود را یک قدم فراتر میگذارد و شخصیتی به نام آنی را وارد داستان میکند. یکی از طرفداران سرسخت حسن که او را دوست دارد و میخواهد جای شیوا مهاجر را در فیلمهای حسن کسمایی بگیرد. شخصیت آنی را میتوان در کالبد نوعی از عاشقی مشاهده کرد که شخص ممکن است ناخواسته به عشق خود ضربه بزند؛ اتفاقی که میتوانیم نمودش را در فیلم مشاهده کنیم. یک بُعد دیگر از فیلم که بسیار خود را نشان میدهد، عشق مادر به فرزند و بالعکس است. مادر حسن کسمایی، پسرش را دوست دارد و همیشه به او اعتماد به نفس میدهد؛ اعتماد به نفسی که در بسیاری از مواقع کاذب است و از قضاوتهایی بی جا و نظراتی کورکورانه حاصل میشود. حسن کسمایی از وضعیت بهوجود آمده شاکی است و مدام میپرسد که «چرا قاتل به سراغش نمیآید؟» من باب عشق ماجرای مادر به فرزندی و اعتماد به نفس کاذب همین بس که جیران مستقیما به پسرش این نکته را گوشزد میکند که «قاتل در نهایت و آخر از همه به سراغش خواهد آمد، او بهترین را برای آخر کار نگه داشته است!»
شخصیت پردازی خوک و روابط شخصیتهایش با یکدیگر اولین رکن مثبت این فیلم محسوب میشود. حسن کسمایی کارگردانی است که در حال حاضر اجازه فعالیت ندارد؛ مادرش جیران (مینا جعفرزاده) بیمار است و با همسرش گلی (لیلی رشیدی) و دخترش آلما (آیناز آذرهوش) که دستیار وی هم به شمار میرود زندگی میکند. ظاهری شلخته دارد، طرفدار موسیقی راک است و تی شرتهای AC/DC و Black Sabbath بر تن میکند؛ عاشق تنیس است و هر روز با همایون غنچه (سیامک انصاری)، دوست قدیمی خود، به این ورزش مشغول میشود. او در حال حاضر مشغول ساخت یک تبلیغ تلویزیونی برای حشره کش است و زندگی حرفهای و خانوادگیاش از هر نظر دچار مشکل شده و ثباتی ندارد. در این میان بازیگر محبوب حسن یعنی شیوا مهاجر (لیلا حاتمی)، قصد همکاری با یک کارگردان جدید به نام سهراب سعیدی (علی مصفا) را داشته که این وضعیت به دلیل علاقهای که حسن به شیوا دارد، ثبات شخصیتی کارگردان قصه را بهم میریزد. از طرفی دیگر دختری به نام آنی (پریناز ایزدیار) به حسن علاقه دارد و همیشه در حال تعقیب او است. تمامی مسائل گفته شده را با حضور یک قاتل زنجیرهای و کشته شدن تک تک دوستان و همکاران حسن ادغام کنید! اینها تمام چیزهایی است که باید از بینظمی و تلاطم زندگی حسن کسمایی بدانید فیلم در کنار مفاهیمی که آنها را صراحتا نشان میدهد و حول آنها میچرخد، ابعاد کمرنگتر و شیطنتهای جزئی هم در خود دارد که حیف است از آنها صرف نظر کنیم. برای دریافتن این بُعد از خوک، باید این نکته را مد نظر قرار داد که فیلم در چه شرایطی ساخته شده و اوضاع فعلی ما در ابعاد مختلف چگونه است. به عنوان مثال، شخصیت عظمت را که پلیس پرونده است در نظر بگیرید. او همیشه قرص و پمادهایی در چنته دارد که همگی آنها از خارج از کشور وارد شدهاند! یا آن مهمانی پر زرق و برق را در نظر بگیرید. شخصیتهایی که ظاهر افراد در دورههای پیشین تاریخ را به خود گرفتهاند و لباسهای آن دوران را به تن کردهاند. تمامی اینها مسائلی هستند که فیلم آنها را از ابعاد مختلف جامعه امروز و حتی دیروز قرض میگیرد و با چاشنی طنز تحویل مخاطب میدهد.
اگر بخواهیم نگاهی به نحوه بازیگری هنرمندان فیلم خوک بیاندازیم، در قدم اول بازی فوق العاده حسن معجونی به چشم میخورد. هنرنمایی فوق العاده وی در فیلم یکی از حرفهایترین ارکان خوک است. در ادامه به این وجهه مثبت، بازی بسیار خوب سیامک انصاری، علی باقری، مینا جعفرزاده و آیناز آذرهوش هم اضافه میشوند اما در طرفی دیگر لیلا حاتمی را میبینیم که با وجود اینکه نقشی تازه از این بازیگر توانا را شاهد هستیم، اما گویی کارگردان از تمام پتانسیلهای او استفاده نکرده و پختگی نقش شیوا مهاجر هنوز به درجه اعلاء خود نرسیده است. این ضعف را شاید بتوانیم برای نقشهای آنی (پریناز ایزدیار) و سهراب سعیدی (علی مصفا) هم در نظر بگیریم. قاتلی زنجیرهای هنرمندان را قربانی میکند. سر از بدن جدا میشود و بر پیشانی نام «خوک» نوشته میشود. ابراهیم حاتمی کیا، رخشان بنی اعتماد، حمید نعمت الله و خود مانی حقیقی، قربانیان خوک هستند. قربانی بعدی سهراب سعیدی است و پس از این قتل توجهها به سمت حسن کسمایی سرازیر میشود. پلیس به وی مظنون میشود تا جایی که شیوا مهاجر نفر بعدی است که نام خوک بر پیشانیاش نوشته میشود و در همین حین قاتل اصلی نیز توجه پلیس را به خود جلب میکند. حسن کسمایی دیگر مظنون پلیس نیست اما مظنون مردم است و موج عظیمی از اهانتها و تهمتها از طریق پرونده سازیهای غیر رسمی فضای مجازی به سمت وی روانه میشود. کسمایی در صدد صحنه سازی برای مبری کردن خود برمیآید تا جایی که خوک اصلی وارد داستان میشود. قاتلی مرموز که هیچگاه هویتش فاش نمیشود! بر پیشانی کسمایی نام خوک را مینویسد و شعری را با صدای بلند میخواند:
|
کرونا ساخت کجاست؟