تايم: در ميان ستارهاي آدمهاي واقعي هم به تصوير كشيده شدهاند: زندگي از روي سياره محو شده و دنيا تبديل به يك كاسه بزرگ از خاك شده است. نولان در اينجا از تصاوير مستند استفاده ميكند و چند ساكن سالخورده زمين را نشان ميدهد
كه به دوربين نگاه ميكنند و شرح ميدهند كه چطور جهانشان تبديل به بياباني بيآب و علف شده است. اگر به نظرتان ترسناك ميآيد بايد بدانيد كه آن بازيگران كاملا ميدانند درباره چه چيزي حرف ميزنند چون بيشترشان بازيگر نيستند.
فيلم کريستوفر نولان آنقدر مهم شده که روي جلد اين شماره مجله تايم به آن اختصاص داده شده و پرونده مفصلي درباره فيلم رفتهاند که شامل گفتوگوهايي با عوامل دستاندرکار آن است.
هنوز اکران نشده نزديک به 5هزار نفر در سايت مرجع imdb به فيلم 9.5 امتياز از ده دادهاند. در حالي که امتياز منتقدان به فيلم در سايت متاکريتيک 77 از 100 بوده است. اين روال هميشگي فيلمهاي نولان است. کارگرداني که عشق
سينماها ستايشاش ميکنند اما منتقدان تا به حال آنطور که بايد تحويلش نگرفتهاند. شگفتانگيز است که حتي نامزد جايزه اسکار بهترين کارگرداني هم نشده. بعيد است که بعد از اکران گسترده هم امتيازش از 9 پايينتر برود و در اين صورت
راهش را به فهرست 250 فيلم برتر تاريخ سينماي imdb باز خواهد کرد. فهرستي که بيشتر فيلمهاي نولان از ممنتو گرفته تا شواليه تاريکي برميخيزد و اينسپشن در آن حضور دارند. فيلمهايي که هيچکدام برنده اسکار کارگرداني و بهترين
فيلم نشدند.
فيلم ميانستارهاي کريستوفر نولان روي جلد مجله تايم رفته است. جفري کلوگر، نويسنده پيشکسوت تايم که درباره اين فيلم نوشته، با داستانهايي که در کل کيهان ميگذرد غريبه نيست. او يکي از نويسندگان کتاب ماه گمشده: سفر خطرناک
آپولو 13است. کتابي که بعدها مبناي درام آپولو 13 (محصول 1995) به کارگرداني ران هاوارد شد که تام هنکس در اين فيلم بازي ميکرد. درنتيجه طبيعتا او بهترين آدمي است که براي نشستن با کريستوفر نولان، کارگردان ميان ستارهاي و
گروه بازيگران سطح بالاي آن، متيو مککاناهي، آن هاتاوي و جسيکا چستين، ميشود انتخاب کرد تا درباره اين حماسه علمي-تخيلي با هم گپ بزنند. فيلمي که تازه قرار است آخر اين هفته روي پرده سينماها برود اما بعد از افتتاحيهاش همه
سايتها و مجلات و روزنامهها پر شدهاند از مطالبي درباره آن. آنچه در ادامه ميخوانيد قسمتهايي از پرونده تايم است که اينديواير براي خوانندگانش انتخاب کرده:
ميان ستارهاي
هاتاوي در مورد علاقهاش به آثار علمي-تخيلي خجالتزده به نظر ميرسد: با چنين گروه عالي و سطح بالايي که سر صحنه ميان ستارهاي حضور داشتند، بازيگران هم بايد با سرعت زياد دانش، خودشان را تطبيق ميدادند. همه به جز هاتاوي
که از همان وقتي وارد فيلم شد به کيهانشناسي علاقمند بود و دربارهاش اطلاعات زيادي داشت. اما وقتي خودش درباره اين واقعيت صحبت ميکند که چقدر به اين علم علاقه دارد لحنش تقريبا تدافعي و عذرخواهانه است. او در توصيف دانش
خودش از اين ماجرا ميگويد که مثل يک دانه شن در ساحل کيپ تورن (تئوريسين و فيزيکدان) است.نولان به او ميگويد: تو نبايد به خاطر علاقهات به علوم خجالت بکشي. تو چيزهاي زيادي در اينباره ميداني. هاتاوي با مکث ميگويد: من
در رياضيات و علوم خيلي ضعيف بودم اما هر چه سنم بيشتر شد علاقه بيشتري به آنها پيدا کردم.
نام کاراکترهايي که مککاناهي و هاتاوي نقششان را در فيلم بازي ميکنند از روي دو فضانورد واقعي گذاشته شده است: يکي از جزييات زيرکانه فيلمنامه مربوط به نام کاراکترهاي مککاناهي وهاتاوي است، برند و کوپر اسم دو فضانورد
واقعي بوده است. در مورد اسم مککاناهي که در حقيقت طنينش دو برابر ميشود: يک اداي دين هم به گوردون کوپر، فضانورد ناسا که همه او را به نام گوردو به ياد ميآورند و هم به گري هاليوود (گري کوپر) که مردم کوپ صدايش
ميزدند. شخصيتهاي ميان ستارهاي، کوپر مککاناهي را به همين روش کوتاه کردهاند. آن فضاي کوچک بين ستارهها ميتواند به سادگي فرمانده تنهايي را که براي نجات سياره در فيلم ميان ستارهاي قدم جلو ميگذارد به آن کلانتر تنهاي
هادليويل مربوط کند که در ماجراي نيمروز همين کار را انجام ميداد.
ميان ستارهاي به جايي ميرود که جاذبه حتي تلاش هم نکرده بود: کيهانشناسان ميگويند که علوم ميتواند خيلي دقيق باشد. با وجود همه شايستگيهاي فيلم ماجراجويانه فضايي جاذبه، در اين قسمت خيلي نرم عمل کرده بود. به خصوص وقتي
ماجرا به مکانيک مداري ميرسد و اتفاقاتي که در مدار زمين ميافتند. کل فيلم براساس تصادفي جلو ميرفت که هيچوقت نميتواند اتفاق بيفتد. اما در مورد ميان ستارهاي حتي معادلات تورن در مورد جلوههاي ويژه فيلم پياده شدند تا مطمئن
شوند در فيلم همه چيز همانطور است که بايد باشد. جي.ريچارد گات کيهانشناس دانشگاه پرينستون ميگويد: کيپ رد پرتوي را که از کرم چاله ميگذشت محاسبه کرده بود و عقيده داشت کرم چاله بايد چيزي شبيه يک توپ از آينه باشد. در
دستان نولان دقيقا همه چيز طبق همان تئوري به تصوير کشيده شده است.
برخي از سکانسهاي اکشن پرفشار فيلم دقيقا تقليدي از اتفاقات زندگي واقعي هستند: در بخشي از فيلم، طرح داستاني ميان ستارهاي سفينهاي است که در هر دقيقه 67 بار ميچرخد. سرعتي که ميتواند باعث سرگيجه شود و ما کاراکترهاي
مککاناهي و چستين را ميبينيم که ميخواهند جلوي خاموشي را بگيرند. نماي خيلي زيبايي است و ميتواند تماشاگرش را توجيه کند. اما اگر شما خوره ناسا باشيد، که نولان ميداند خيلي از مخاطبان فيلمش جزو اين دسته خواهند بود، آن
لحظه برايتان يادآور چرخش مشابه جميني 8 در سال 1966 خواهد بود. فاجعهاي که نزديک بود جان فضانوردان سفينه، نيل آرمسترانگ و ديو اسکات را بگيرد. اين تداعي تصادفي نيست. نولان ميگويد: من اين بخش را براساس داستان
جيميني بعدها به فيلمنامه اضافه کردم. آنها ماموريتهايي بودند که ما دائم به آنها رجوع ميکرديم.
در ميان ستارهاي آدمهاي واقعي هم به تصوير کشيده شدهاند: زندگي از روي سياره محو شده و دنيا تبديل به يک کاسه بزرگ از خاک شده است. نولان در اينجا از تصاوير مستند استفاده ميکند و چند ساکن سالخورده زمين را نشان ميدهد که
به دوربين نگاه ميکنند و شرح ميدهند که چطور جهانشان تبديل به بياباني بيآب و علف شده است. اگر به نظرتان ترسناک ميآيد بايد بدانيد که آن بازيگران کاملا ميدانند درباره چه چيزي حرف ميزنند چون بيشترشان بازيگر نيستند. آنها
ناجيان واقعي طوفان شن بزرگ آمريکا در سال 1930 بودند که کن برنز براي مستندي که در سال 2012 ساخت، با آنها مصاحبه کرده بود. نولان ميگويد:من براي تحقيقاتم آن مستند را ديدم و راستش خيلي تکانم داد. ما نميتوانستيم در فيلم
آن را به همان بدي که واقعا بود بسازيم يا مردم باورش نميکردند.
ميان ستارهاي با مذهب و علم برخورد يکساني دارد: کاراکتر چستين بيشتر زمان فيلم را در حالت ناراحتي به سر ميبرد و گاهي اوقات هم خشمگين. اما وقتي پاي تخته سياهش است و روي معادلاتش کار ميکند، انگار آرام ميشود. چستين
ميگويد: انگار اعداد از او محافظت ميکنند. برايش مثل يک عقده روحي است. راهي است براي اينکه چيزي را حس نکند. و اينطوري است که درک ميکند علم و دنياي معنوي شبيه هم هستند. نولان در اينکه آن را معنويت مذهبي بخواند
ترديدي به خودش راه نميدهد و هاتاوي، دانشجوي علوم هم اين مسائل را به همين صورت ميبيند: ممکن است اين نقل قول را خراب کنم اما من دائم به جمله انيشتين فکر ميکردم. علم بدون مذهب ناقص است. انگار فلج باشد و مذهب هم
بدون علم کور است.
و درباره منتقداني که ميگويند بخش تماشايي علمي فيلم و زندگي و عشق زميني آن خوب با هم ترکيب نشدهاند: غيرممکن است فيلم اينسپشن را ببينيد و بعد داخل تختخوابتان برويد بدون اينکه درباره دنياي اسرارآميز رويا فکر کنيد. دنياي
روياها که ممکن است داخل افکارتان رخنه کند. درباره فيلم ممنتو (محصول 2000) هم همين اتفاق ميافتد. شما به شکنندگي حافظهتان آگاه شدهايد.ميان ستارهاي به طرز اجتناب ناپذيري به ما کمک ميکند که به کهکشان بيشتر نگاه کنيم. جايي
براي تامل کردن در مفهوم زمان و مکان و البته زندگي، عشق و مرگ. اين موضوع در فيلم صريح و روشن آمده است. چستين ميگويد: کاراکتري که من نقشاش را بازي ميکنم کسي است که تلاش ميکند از راه علم به عشق متصل شود و
وقتي اين اتفاق برايش ميافتد انگار شکفته ميشود. و در عين حال مفاهيم به صورت ضمني هم در فيلم هستند. اينکه کاراکتر فضانورد هاتاوي يک زيستشناس تعليمديده است و نه مثلا يک مهندس بيدليل. او با علم زندگي درگير است.
خودهاتاوي ميگويد: نميدانم چطور بگويم شبيه ماجراهاي هيپيهاست. به يک برگ خيره شويد. ميتوانيد ساختار مولکولياش را بکشيد. ميتوانيد درباره فتوسنتز يا تجزيه آن صحبت کنيد. اما فقط نگاه کردن به آن لذت بزرگي است.